معنی متحد و همدست

حل جدول

متحد و همدست

یکپارچه

دست به یکی


همدست

شریک

فرهنگ فارسی هوشیار

همدست

شریک و رفیق


همدست شدن

(مصدر) در اجرای عملی با دیگری شرکت کردن (بیشتر در مورد کارهای بد بکار رود) : دل سرد کن زد هر که همدست فتنه گشت اندیشه کن ز پیل که هم جفت خوار شد.

فرهنگ معین

همدست

(~. دَ) (ص.) شریک، همکار.

فرهنگ عمید

همدست

دو تن که کاری را به ‌کمک هم انجام بدهند، شریک، رفیق، همکار،

مترادف و متضاد زبان فارسی

همدست

شریک، متفق، معاون، معین، همراه

فارسی به آلمانی

همدست

Angeschlossen, Hilfe (f), Hilfe, Hilfeleistung (f), Hilfen, Kompagnon (m), Mitarbeiter (m), Partner (m), Teilhaber (m), Teilnehmer (m), Verknüpfen

تعبیر خواب

متحد

شما با دیگران متحد هستید: دربازی خواهید باخت
افراد خانوادهشما متحد و یکرنگ هستند:خوشبختی
با شرکایتان متحد هستید:در رنج و ناراحتی خواهید افتاد.
یک کشور متحد:پیروزی بر دشمن - کتاب سرزمین رویاها

لغت نامه دهخدا

متحد

متحد. [م ُت ْ ت َ ح ِ] (ع ص) (از «و ح د») یکی شده. (آنندراج). پیوسته و متفق و موافقت کرده و متصل و یکی شده و یکی کرده. (ناظم الاطباء):
پس بدین سبب آنچ پوست او رقیق بود و متحد بود پوست او به لب، لب او دو نیمه بود. (قراضه ٔ طبیعیات ص 46).
جان گرگان و سگان از هم جداست
متحد جان های مردان خداست.
مولوی.
باشد که طالب و مطلوب متحدباشند. (اوصاف الاشراف).
- متحدالزمان، یک زمان. (فرهنگستان ایران).
- متحدالشکل، هم شکل. همسان.
- متحدالمآل، بخشنامه. (فرهنگستان ایران).
- متحد شدن، پیوسته شدن، متفق شدن و یکی گشتن. (ناظم الاطباء): و فرونریزد تا به روزگار دراز آن رطوبت که با گل متحد شده است... (قراضه طبیعیات).
- متحد کردن، پیوسته و متصل کردن و متفق نمودن و یکی کردن. (ناظم الاطباء).
- متحد گردیدن، متحد شدن: و چون آتش بدو متحد و متداخل گردد بیاض ضوء او بر سرخی غالب گردد. (قراضه ٔ طبیعیات).

فارسی به عربی

همدست

شریک، صاحب، متعاون، متواطی، مساعده

فارسی به ایتالیایی

همدست

alleato

complice

عربی به فارسی

متحد

متحد , وابسته , هم پیمان , هم عهد کردن , متعهد کرد , تشکیل کشورهای متحد دادن

معادل ابجد

متحد و همدست

967

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری